دوستي با بعضي آدمها مثل نوشيدن چاي كيسه ايست هول هولكي و دم دستي. اين دوستي ها براي رفع تكليف خوبند اما خستگي ات را رفع نمي كنند. اين چاي خوردنها دل آدم را باز نمي كند خاطره نمي شود فقط از سر اجبار مي خوريشان كه چاي خورده باشي به بعدش هم فكر نمي كني.
دوستي با بعضي آدمها مثل خوردن چاي خارجي است. پر از رنگ و بو. اين دوستها جان مي دهد براي مهمان بازي براي جوكهاي خنده دار تعريف كردن براي فرستادن اس ام اس صد تا يك غاز. براي خاطره هاي دم دستي.
اولش هم حس خوبي به تو مي دهند. اين چاي زود دم خارجي را مي ريزي در فنجان بزرگ. مي نشيني با شكلات فندقي مي خوري و فكر مي كني خوش بحال ترين آدم روي زميني. فقط نمي داني چرا باقي چاي كه مانده در فنجان بعد از يكي دوساعت مي شود رنگ قير يك مايع سياه و بد بو كه چنان به ديواره فنجان رنگ مي دهد كه انگار در آن مركب چين ريخته بودي نه چاي. دوستي با بعضي آدمها مثل نوشيدن چاي سر گل لاهيجان است. بايد نرم دم بكشد. بايد انتظارش را بكشي. بايد براي عطر و رنگش منتظر بماني بايد صبر كني. آرام باشي و مقدماتش را فراهم كني بايد آن را بريزي در يك استكان كوچك كمر باريك. خوب نگاهش كني. عطر ملايمش را احساس كني و آهسته جرعه جرعه بنوشي اش و زندگي كني.